به بیگاری گرفتن: دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم. ناصرخسرو. او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم. مسعودسعد. چون لاشۀ تو سخره گرفتند بر تو چرخ منت بنزل یک تن تنها برافکند. خاقانی. چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخور و تر سبزه چه در بند چرایی. خاقانی. گفت شنیدم که شتر را به سخره میگیرند. (سعدی) ، بزور و جبر گرفتن. جبر کردن. (ناظم الاطباء). - سخره گیر، بمعنی بیگار گیرنده: بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر یا رب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر. سوزنی
به بیگاری گرفتن: دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم. ناصرخسرو. او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم. مسعودسعد. چون لاشۀ تو سخره گرفتند بر تو چرخ منت بنزل یک تن تنها برافکند. خاقانی. چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخور و تر سبزه چه در بند چرایی. خاقانی. گفت شنیدم که شتر را به سخره میگیرند. (سعدی) ، بزور و جبر گرفتن. جبر کردن. (ناظم الاطباء). - سخره گیر، بمعنی بیگار گیرنده: بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر یا رب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر. سوزنی
گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب: هشیار کی شویم که از ساقی الست بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم. خواجو (دیوان ص 302). ز باده بر سر رندان جنون شود مستی بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند. کمال خجندی (دیوان ص 125). ، باده خوار شدن. میخواره شدن. باده پرست شدن. باده پیما شدن: فکندم دفتر و جستم ز طامات خراباتی شدم ساغر گرفتم. انوری (دیوان چ نفیسی ص 545). گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر به خرابات مغان آید و ساغر گیرد. کمال خجندی (دیوان ص 141)
گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب: هشیار کی شویم که از ساقی الست بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم. خواجو (دیوان ص 302). ز باده بر سر رندان جنون شود مستی بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند. کمال خجندی (دیوان ص 125). ، باده خوار شدن. میخواره شدن. باده پرست شدن. باده پیما شدن: فکندم دفتر و جستم ز طامات خراباتی شدم ساغر گرفتم. انوری (دیوان چ نفیسی ص 545). گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر به خرابات مغان آید و ساغر گیرد. کمال خجندی (دیوان ص 141)
دمساز شدن. هماهنگ شدن. سازوار آمدن. - ساز گرفتن با ساز کسی، بساز او رقصیدن: شما ساز گیرید باساز اوی گذرنیست بر گردش راز اوی. فردوسی. - ساز گرفتن کاری، انتظام یافتن و بسامان شدن آن. بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز. مسعودسعد
دمساز شدن. هماهنگ شدن. سازوار آمدن. - ساز گرفتن با ساز کسی، بساز او رقصیدن: شما ساز گیرید باساز اوی گذرنیست بر گردش راز اوی. فردوسی. - ساز گرفتن کاری، انتظام یافتن و بسامان شدن آن. بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز. مسعودسعد
درس گرفتن. چیز آموختن: بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق. انوری. روزی دیوانه ای این بیت میخواند: نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان. خواجه فرمودند ما از این سخن سبق گرفتیم و درویشان گفتند که این بیت را یاد گیرند. (انیس الطالبین ص 68). طوطی من سبق از سینۀ خود میگیرد پشت آئینه مرا مانع گویایی نیست. صائب. ، درس دادن و تعلیم کردن. (آنندراج). درس. تدریس: ای معلم جزو استعداد مردم جاهلی است کودک ما را سبق از علم نادانی بگو. ملا طغرا (از آنندراج)
درس گرفتن. چیز آموختن: بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق. انوری. روزی دیوانه ای این بیت میخواند: نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان. خواجه فرمودند ما از این سخن سبق گرفتیم و درویشان گفتند که این بیت را یاد گیرند. (انیس الطالبین ص 68). طوطی من سبق از سینۀ خود میگیرد پشت آئینه مرا مانع گویایی نیست. صائب. ، درس دادن و تعلیم کردن. (آنندراج). درس. تدریس: ای معلم جزو استعداد مردم جاهلی است کودک ما را سبق از علم نادانی بگو. ملا طغرا (از آنندراج)
عبرت گرفتن. برحذر شدن. احتیاط کردن: ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم خلق من از عاشقی حذر گیرد. سعدی. پایم از قوت رفتار فرو خواهد رفت خنک آنکس که حذر گیرد و نیکو برود. سعدی
عبرت گرفتن. برحذر شدن. احتیاط کردن: ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم خلق من از عاشقی حذر گیرد. سعدی. پایم از قوت رفتار فرو خواهد رفت خنک آنکس که حذر گیرد و نیکو برود. سعدی
مرادف تنگ گرفتن. (آنندراج). الزام کردن بکاری.ناچار کردن از کاری. در مضیقه گذاشتن: و ایشان (رسولان پرویز) سخت گرفتند بر پیغامبر پاسخ کردن (نامۀ پرویز را) . (مجمل التواریخ و القصص). نخواهد دل که تاج و تخت گیرم نخواهم من که با دل سخت گیرم. نظامی. کسان بر خورند از جوانی و بخت که با زیردستان نگیرند سخت. سعدی. که بر من نکردند سختی بسی که من سخت نگرفتمی بر کسی. سعدی. گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش. حافظ
مرادف تنگ گرفتن. (آنندراج). الزام کردن بکاری.ناچار کردن از کاری. در مضیقه گذاشتن: و ایشان (رسولان پرویز) سخت گرفتند بر پیغامبر پاسخ کردن (نامۀ پرویز را) . (مجمل التواریخ و القصص). نخواهد دل که تاج و تخت گیرم نخواهم من که با دل سخت گیرم. نظامی. کسان بر خورند از جوانی و بخت که با زیردستان نگیرند سخت. سعدی. که بر من نکردند سختی بسی که من سخت نگرفتمی بر کسی. سعدی. گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش. حافظ
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن: بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد. بیانا (از آنندراج). - سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن. ، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن: بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد. بیانا (از آنندراج). - سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن. ، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش