جدول جو
جدول جو

معنی سپر گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

سپر گرفتن
(چَ/ چِ قَ دَ)
دفاع کردن. مقاومت کردن:
دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن
که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخت گرفتن
تصویر سخت گرفتن
کار را بر کسی دشوار ساختن و او را در فشار قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر گرفتن
تصویر سر گرفتن
آغاز شدن، درگیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(جَ بُ دَ)
به بیگاری گرفتن:
دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت
چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم.
ناصرخسرو.
او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت
خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم.
مسعودسعد.
چون لاشۀ تو سخره گرفتند بر تو چرخ
منت بنزل یک تن تنها برافکند.
خاقانی.
چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان
خشک آخور و تر سبزه چه در بند چرایی.
خاقانی.
گفت شنیدم که شتر را به سخره میگیرند. (سعدی) ، بزور و جبر گرفتن. جبر کردن. (ناظم الاطباء).
- سخره گیر، بمعنی بیگار گیرنده:
بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر
یا رب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چُ دَ زَ دَ)
گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب:
هشیار کی شویم که از ساقی الست
بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم.
خواجو (دیوان ص 302).
ز باده بر سر رندان جنون شود مستی
بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند.
کمال خجندی (دیوان ص 125).
، باده خوار شدن. میخواره شدن. باده پرست شدن. باده پیما شدن:
فکندم دفتر و جستم ز طامات
خراباتی شدم ساغر گرفتم.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 545).
گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر
به خرابات مغان آید و ساغر گیرد.
کمال خجندی (دیوان ص 141)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
دمساز شدن. هماهنگ شدن. سازوار آمدن.
- ساز گرفتن با ساز کسی، بساز او رقصیدن:
شما ساز گیرید باساز اوی
گذرنیست بر گردش راز اوی.
فردوسی.
- ساز گرفتن کاری، انتظام یافتن و بسامان شدن آن.
بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی
که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
سرپا گرفتن کودک را، گرفتن کودک را ستان بر دو دست تا قضای حاجت کند. طفل را بصورتی در آغوش داشتن که به آسانی دفع فضول کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ دَ)
تجدید یاد کسی را کردن. یاد بود برای مرده گرفتن. اطعام کردن یکسال پس از مرگ کسی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ بَ کَ دَ)
درس گرفتن. چیز آموختن:
بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان
بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق.
انوری.
روزی دیوانه ای این بیت میخواند:
نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان
گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان.
خواجه فرمودند ما از این سخن سبق گرفتیم و درویشان گفتند که این بیت را یاد گیرند. (انیس الطالبین ص 68).
طوطی من سبق از سینۀ خود میگیرد
پشت آئینه مرا مانع گویایی نیست.
صائب.
، درس دادن و تعلیم کردن. (آنندراج). درس. تدریس:
ای معلم جزو استعداد مردم جاهلی است
کودک ما را سبق از علم نادانی بگو.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پَ کَ دَ)
آسان گرفتن. بی ارزش پنداشتن. بی ارج انگاشتن:
اگر کوه فرمانش گیرد سبک
دلش خیره خوانیم و مغزش تنک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عبرت گرفتن. برحذر شدن. احتیاط کردن:
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم خلق من از عاشقی حذر گیرد.
سعدی.
پایم از قوت رفتار فرو خواهد رفت
خنک آنکس که حذر گیرد و نیکو برود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَسْیْ)
بار از گردۀ ستور پایین آوردن. (ناظم الاطباء: بار). رجوع به آنندراج شود، بمجاز، بچه زادن:
چو تنگ آمدش وقت بارافکنی
برو سخت شد درد آبستنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَزَ دَ)
مرادف تنگ گرفتن. (آنندراج). الزام کردن بکاری.ناچار کردن از کاری. در مضیقه گذاشتن: و ایشان (رسولان پرویز) سخت گرفتند بر پیغامبر پاسخ کردن (نامۀ پرویز را) . (مجمل التواریخ و القصص).
نخواهد دل که تاج و تخت گیرم
نخواهم من که با دل سخت گیرم.
نظامی.
کسان بر خورند از جوانی و بخت
که با زیردستان نگیرند سخت.
سعدی.
که بر من نکردند سختی بسی
که من سخت نگرفتمی بر کسی.
سعدی.
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ کَ دَ)
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن:
بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد
خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد.
بیانا (از آنندراج).
- سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن.
، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمت گرفتن
تصویر سمت گرفتن
سویی را پاس داشتن کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمج گرفتن
تصویر سمج گرفتن
مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخهایی در زیر قلعه دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر گرفتن
تصویر اثر گرفتن
تاثیر پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر گرفتن
تصویر اسیر گرفتن
وردک گرفتن اسیر کردن با سارت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز گرفتن
تصویر ساز گرفتن
هماهنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر گرفتن
تصویر ساغر گرفتن
گرفتن و نوشیدن پیاله شراب، میخواره شدن باده پرست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
یادبود برای مرده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر گرفتن
تصویر حذر گرفتن
عبرت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرا گرفتن
تصویر پرا گرفتن
فرا گرفتن: (ردن ردنا پراگرفت) (منتهی الاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذر گرفتن
تصویر گذر گرفتن
سد کردن راه کسی مانع عبور وی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویر گرفتن
تصویر ویر گرفتن
میل شدید یافتن: (فلانی بسیگار ویرش گرفته) یا ویر گرفتن کسی را. میل شدید کردن وی بامری: (این پسر من ویرش گرفته است که از کار ساعت سر در بیاورد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمچ گرفتن
تصویر سمچ گرفتن
مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخهایی در زیر قلعه دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
غضبناک شدن خشم گرفتن برانگیخته شدن به هیجان آمدن یا به قهر گرفتن، بزبردستی غالب آمدن چیره شدن، بظلم و جور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گرفتن
تصویر کار گرفتن
کار گرفتن کسی را. بکاری نصب کردن بکار گماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسر گرفتن
تصویر کسر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
شکست خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمچ گرفتن
تصویر سمچ گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
سمج گرفتن، مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخ هایی در زیر قلعه دشمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
((گِ رِ تَ))
مراسم سالگرد شخص مرده را برگزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطر گرفتن
تصویر بطر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
مغرور شدن، سرمست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویر گرفتن
تصویر ویر گرفتن
((گِ رِ تَ))
هوس شدید به چیزی کردن
فرهنگ فارسی معین
انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد